« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
یاداشت به قلم روح الله طاهرمنش؛
روح الله طاهرمنش از جوانان انقلابی استان در مقاله ای در خصوص دلایل عزل سید فرزاد نجات نیاز از معاونت راه و شهرسازی نوشت.
کد خبر: ۳۲۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۷

در "آوای رودکوف" بخوانید
اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه به صورت زندانی نگهداری می‌شدند.
کد خبر: ۱۴۷۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۲

سفارت جمهوری اسلامی ایران در کویت با صدور بیانیه ای شایعه پراکنی و دروغ پردازی های برخی رسانه های عربی وابسته به آل سعود در مورد جایگزین شدن سفر کربلا با فریضه حج از سوی زائران ایرانی را تکذیب کرد.
کد خبر: ۱۴۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۳

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir منصور نظری:بسم رَبّ العشق، رَبّ الفاطمه - بر دلِ ما، عشقِ او بی خاتمهبه مناسبت میلاد مسعود امام علی النقی الهادی علیه السلام، مثنوی عاشقانه «عطرِ ولا» تقدیم به ساحت مقدس و نورانیِ این امام هُمام بویِ وَلا می‌رسد؛ از درِ باغِ بُلور-  کُلبۀِ اَحزان شده؛  روضۀِ جشن و سُرورغُلغُله‌ای گشته پا؛  بر سَرِ میلادِ نور  - باده مَلک میزند؛ از قدحِ شعر و شور  خاکِ وَلا تَرکند؛  نم‌نمِ بارانِ عشق  - باغِ فدک را رسد؛ فصل بهارانِ عشقنور، تغزُّل کند؛  شاخِ وَلا، گُل کند      -    شور، به پا محشری؛  بر لبِ بلبل کند سجده ملک می‌کند، بر دَرِ درگاهِ عشق   -  حیدرِ ثانی مگر؛ می‌رسد از راهِ عشق  او که ز لعلِ لبش، گشته روان سَلسَبیل   - حلقه به گوش آمده، بر درِ او جبرئیل   کوکبۀِ او روان، بر سر دوشِ ملک   -   فاطمه را می‌رسد وارثِ باغِ فَدَکلاله رَدا پوش او، حور قدح نوش او  -  دلبر آیینه رو، تشنۀِ آغوش او  یوسف گم گشته را، خونِ جگر، خورده او - وَز مُژه خون، از غمِ، فاطمه افشُرده اوعارفِ پشمینه پوش، شاهدِ  حیدر خروش  -  فاطمه را حلقۀِ؛ عشق و ولا  کرده گوش  خرقۀِ احمد به دوش  جام بلا کرده نوش  -   فاطمه را می‌رسد بادۀِ کوثر فروش می‌رسد امشب زِ ره، لاله رخی چون علی -   آیِنۀ دیده‌ها، از رخِ او صِیقَلیجان جهان می‌رسد؛ فاطمه بو را جواد  -  باد صبا می‌دهد؛   زُلفِ علی را به بادعطرِ ولا  بُرده از؛ حور و مَلک، عقل و هوش -  می رسد از ره گُلی، خِرقۀِ احمد به دوش   فاطمه را می‌رسد، بادۀِ کوثر فروش  -  وز لبِ لعل علی، بادۀِ لا کرده نوش دشتِ دل آشفته از بندِ خزان می‌رهد  - باغِ گَلِ  لاله‌ها،  بویِ اذان می‌دهد      نسترن آید کنون؛ غرقه نگاهش به خون -  سِحرِ ولا می‌کُند،  چشمِ شقایق فسون باده طربناکِ او،  سینۀِ غم، چاکِ او -  بویِ علی می‌دهد، دیدۀِ نمناکِ او آن ز خُمارِ لبش، جانِ غزل، مستِ او   -  آید و میخانه وُ باده به پیوستِ او خطِّ ولا را از او، تا به علی امتداد    -     روشَنِ از رویِ او؛ خانۀِ چشمِ جوادعطرِ ولا کرده پُر، عالمِ شش طاق را       بَسته ملک زیبِ گل، طرۀِ آفاق را سرورِ سرخیلِ نور؛ هادیِ موسی به طور-  می رسد امشب ز رَه؛  ساقیِ آبِ ظُهوربُرجِ غمِ شیعه را، ماهِ سَخا می رسد   -   پادشَهِ وادیِ،  اَرض و سَما می رسدچهچه خوش میزند،  مرغِ خوش آوازِ حق    -   شمسِ ولا می‌زند،  سر زِ نگاهِ فلق فاطمه را می‌رسد، شوقِ سحرگاهِ عشق   -  تاجِ  ولا می‌نهد،  بر سرِ خود، شاهِ عشقدف زند آسیمه سر،  پردۀِ پُر شور و شَر  - رختِ وَلا کرده بَر  پیکرِ خورشیدِ زَربا مژه روبَد ملک، تابه سحر، راه را    - پا مگر او  تا نهد، چشمِ  سحرگاه را  آن مُتبسِّم به نور،  ساقیِ آبِ حضور - از لبِ لعلش روان،  بادۀِ نابِ طُهورطوطیِ  شکر شکن،  فاطمه را در چمن   - ثالثِ نامِ حسن، رختِ ولا کرده تن     بوسه ملک میزند،  خاکِ کفِ پایِ او   -  بویِ علی می‌دهد،  زُلفِ چلیپای اوطَیِّبِ اثنا عشر، هادیِ جنُّ و بشَر   -   می رسد آن وارثِ، فاطمه بر چشمِ تر  آیِنه‌ای می‌رسد، جلوۀِ زهرا نَما    -   شب زدگان را رسد، هادیِ راهِ سَماء فاطمه را بشکفد، غنچۀِ شادیِ عشق   - در بِگُشاید سَحَر، خوش به اَیادیِّ عشق    شیرۀِ  شیرین چکد، از لبِ فرهادِ او   -   فاطمه را می رسد، طَیِّبِ اولادِ او   ماه، تمام آمده،  دیده به دام آمده    - بر لقبِ عسکری، اوَّل امام آمده ماهِ مسیحا نفس، طورِ ولا را قَبَس   -   فاطمه را می‌رسد،  عاشقِ حیدر هوسبسته به سر حِیدری،  زلفِ خود از دلبری  - وارثِ انگشترِ سَبزِ علی، عسکری پیرِ خراباتِ عشق،  قبلۀِ حاجاتِ عشق   -  هادیِ قوم بشر، بر همه حالاتِ عشق تا  که خموش آورد، فتنۀِ غُلّات را    -    کرده علم بِیرقِ، سبز اشارات را دل زِ غمِ فاطمه، رنگِ شَفَق می‌رسد     -زنده زِ انفاسِ او، مکتبِ حق می رسد  زائرِ بانویِ غم، در ملکوتِ دمشق   -   می‌رسد آیینه‌ای، کرب و بلا را به عشق پادشهِ خرقۀِ، سبزِ وَلا را به دوش    -    وز لب او عاشقان، باده و مِی، کرده نوش می رسد از ره کنون، خیمۀِ حق را  سُتون -   هم ‌سفرِ کربلا، سالِکِ عشق و جنونکرده مَلک را فُسون، سِحرِ لبش از جنون   -  تُخمِ غزل  بشکفد، بر لبِ او آبِرون   دلبر خورشید رو، حیدری آن بسته مو   -  وز لبِ لعلش روان، بادۀِ کوثر چو جو حلقه به در می‌زند، حور و ملک تا سحر -   بو که کند هادیِ، فاطمه را یک نظر  بسته مَلک زیبِ گُل، بر سر بُستانِ عشق   -  فاطمه را می‌رسد، طفلِ دبستانِ عشق غُلغُله‌ای در جهان، کرده به پا شورِ او    -   فاطمه را می‌رسد، هادیِ منصورِ اوفاطمه را یوسفِ غالیه مو می‌رسد    -  وارثِ آن تشنۀِ، پاره گلو می‌رسد عنبر و مشک آورد، حور و ملک، بیخته   - تا کند از عاشقی، در قدمش ریختهبوی خوشِ عاشقی، را به سحر می‌دهد   -   بر دل آلاله او، نقشِ نظر می‌نهد دل شده دل‌تنگِ آن، یوسفِ رو در نهان  - او که بود شیعه را، قبلۀِ جان و جهان دلبرِ ابرو کمان،  یوسفِ کنعانِ جان   - لاله از او می‌دهد، بر سرِ مشرق، اذان ماذنه ها، خون جگر،  دیدۀِ آلاله، تَر – منتظرِ هر سَحَر، آمدن او را خبر خون به جگر مثنوی، از غم و درد مِنا  -  ضَجّه غزل می‌زند، کو سحری آشِنا؟  در غمِ دوریِ آن، دلبرِ ساغَر کِشان   -  دل ز همه عاشقان،  گشته شقایق نشان   چشمِ شقایق به دَر، منتظران، خون جگر  -  می رسد اما  سَحَر، دورِ غم آید به سَر می‌دهد آهِ یمنِ، بویِ خوشِ آمدَن   -   رختِ سفر کرده آن،  یوسفِ زهرا به تن بسته به محمل سَحَر، عِطرِ خوشِ زُلفِ تَر – می رسد از ره شبیِ، موکبِ  خورشیدِ زَر  می‌دهد این مژده را، حالِ خرابِ دَمِشق  -  «صبحِ ظهور آمده، ای همه اصحابِ عشق»از یمن و از مِنا، بویِ وَلا می رسد   - غرقه به خون موکبِ، کرب و بلا می‌رسد منتظران را بگو، هرکه هوس دارد او –بهرِ ظهورش کند، هر سحری آرزودستِ دُعا را بگو، دامن او وا مَنِه -  خرمن دل را بزن، شعله به آتشزَنِه  مست بلا تا شوی، از میِ نابِ اَلَست  -  آتش او در فِکَن، بر همه ذراتِ هست به امید ظهور حضرت یار..... ششم مهرماه 1394 – منصور نظری
کد خبر: ۷۳۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۷

دو زوج از عشایر در افتتاحیه‌ی نخستین جشنواره‌ی ملی «صدای عشایر» با گرفتن زیرلفظی دکترمحمود احمدی‌نژاد، پیمان زناشویی بستند.
کد خبر: ۱۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۱۱/۱۴

اوای دنا-سعادت صالحی نیا: دنیا آزمایشگاه است نه آسایشگاه و شلمچه جای کسانی است که برای هموار کردن ((راه کربلاي)) تو قطعات بدن، قطرات خون، کاسه های سر و سینه های خود را فدا کرده اند.آری جناب سر خوش، شاید شما روی خاک وخاشاک نمی توانید بخوابید. چه رسد به توپ و گلوله آتش شب های حمله.خواهشاً اندیشه، قلم و سخن خود را تنظیم کنید. سخن شهدا خدای سخن ها بود. آقای سرخوش احتمالاً زیاد سرخوشی به سر شما زده بود که در شلمچه دنبال استراحتگاه بودید، اگر محل استراحت می خواستید ،آدرس هتل دلوار را از خودم می گرفتید.اگر نمی دانید بگذارید من برایتان بگویم، آری 25 سال پیش کسانی بودند که با همه وجود غربت حسین و مظلومیت حق را حس کردند و هشت سال دفتر عاشورئيان را با خون خود نوشتند. و ما آن دفتر را باید به نسل های بعد انتقال دهیم تا نیروی شهادت را تربیت نماییم.این است فرهنگ شهدا، فرهنگی که نوجوانان و همه مردم را شیفته خود کرده است، در ضمن تمام بچه ها به رضایت والدین به آنجا می روند...به راستی شما نمی دانید آنجا چه خبر بوده است؟شما نوشتید(( در شلمچه جز پارس سگ های وحشی دیگرهیچ چیزی نیست )) این است جواب سینه های سوزان مادران شهیداین است جواب چشمان منتظر فرزندان شهید.شاید کاروان شما راه را اشتباهی رفته است که شبانه به آنجا رسیده اید. ولی با این وجود آیا شب که می رسد باید انصاف هم بخوابد؟گوهر ایمان و شرف خویش را دریاب که آنجا گنجینه معنویت و سازنده ترین عنصر برای هر انسانی است.جناب سر خوش چه شده است که شما کربلای ایران را به تمسخر گرفته اید؟چه شده است که خاک شفا بخش دردهای مردم را با دستشویی برابر می دانید؟چه شده است که کاروان خود را برتر از کاروان شهادت دانستیده اید؟حرمت نگه دارید.حرمت آنانی که از گرمای خورشید شلمچه و در معرض تابش آن حرارت عشق و شوق شهادت را یافتند.چه خوب است که شما می دانید خوابیدن در مسجد جایز نیست ولي  آیا نمی دانید که بی حرمتی به خون شهدا گناهی است نابخشودنی ؟کاش به اندازه اروپایی ها برای قهرمانان جنگ تان حرمت قائل بودید.حال بگذریم که این جنگ،جنگ حق علیه باطل و به دفاع از اسلام، وطن و ناموس ملت ایران بوده استدر پایان بدانید که خاک شلمچه با دل سخن می گوید، و تنها گوش حسینیان آن را می شنوند، پس حسینی شویم/نویسنده: سعادت صالحی نیا عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهردانشجوی دانشگاه خرد  /در جواب عبدالمحمد سرخوش/ در پی درج متن توهین آمیز به دفاع مقدس در هفته نامه نصیر؛گام نیوز *به گزارش اوای دنا به نقل از گام نیوزهفته نامه نصیر بوشهر در شماره 573 صفحه 6 خود در مطلبی با عنوان مشاهدات عینی در سفر کربلا به قلم عبدالمحمد سرخوش به بهانه سفرنامه نگاری کربلا به دفاع مقدس توهین نموده و دل عاشقان دفاع مقدس را به درد آورده است. هفته نامه نصیر بوشهر به مدیر مسئولی لاوری سالهای سال است که در اقداماتی نابخردانه، آرمان های مردم، انقلاب و اسلام را مورد هدف قرار می دهد. بخشی از مطلب هفته نامه نصیر:«شبانه وارد شلمچه شدیم، شلمچه ای که آقایان وادی نور می نامند(!)، همه ساله بچه های خردسال مردم را به آن جا می فرستند، تلفاتی هم می دهند. درآنجا یک مسجد و شش قبر و چندتایی دستشویی که تا مسجد 500 متریا کمتر و یا بیشتر فاصله دارد و (جز) پارس سگهای وحشی دیگرهیچ چیزی نیست ...!!!!!»
کد خبر: ۱۱۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۹/۰۴